سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهلول عاقل

دانشمند رابرای دانشش بزرگ بشمار و درگیری با وی را واگذار [امام کاظم علیه السلا]

از: بهلول  جمعه 86/11/26  ساعت 1:22 صبح  

هدف

برای کشتی ای که مقصد مشخصی ندارد هیچ باد موافقی نمی وزد.

نظرات شما ()

از: بهلول  جمعه 86/11/26  ساعت 1:14 صبح  

یک حرف... یک سنگ... (یکی کافیه!!؟)

 
یک سنگ کافیست برای شکستن یک شیشه.
یک حرف کافیست برای شکستن یک دل.
...
...
...

نظرات شما ()

از: بهلول  جمعه 86/11/26  ساعت 1:4 صبح  

اس ام اس شتری!

به یک اس ام اس شتری!! توجه کنید:

شترها بر 5 دسته اند :
1- اونایی که در خواب پنبه دانه میبینند
2-اونایی که با بارشون گم میشن         
3- اونایی که در خونه های مردم میخوابن
4-اونایی که دولا دولا سواری میدن
و اونایی که الان دارن اس ام اس می خونن


نظرات شما ()

از: بهلول  جمعه 86/11/26  ساعت 12:51 صبح  

به کعبه گفتم

به کعبه گفتم تو از خاکی منم خاک،چرا باید دور تو بگردم. ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی برو با دل بیا تا من بگردم
نظرات شما ()

از: بهلول  چهارشنبه 86/11/17  ساعت 6:9 عصر  

چوپان دروغگو

گاهی دلم برای چوپان دروغگو خیلی می سوزد.بیچاره دو بار بیشتر دروغ نگفت انگشت نماشد... ولی ما هنوز صادق ترینیم!

نظرات شما ()

از: بهلول  چهارشنبه 86/11/17  ساعت 5:54 عصر  

حواست باشه.......

اگر همواره مانند گذشته بیندیشید همیشه همان چیزهایی را به دست خواهید آورد که تا به حال کسب کرده اید.
نظرات شما ()

از: بهلول  چهارشنبه 86/11/17  ساعت 5:44 عصر  

درخت بز!!!

درخت بز!!!!   نمی گویم جای شما خالیست!!!


نظرات شما ()

از: بهلول  چهارشنبه 86/11/17  ساعت 12:22 صبح  

خانه آخرتمان اینچنین مباد!!!

خانه آخرتمان اینچنین مباد!!!

یک نجار مسن به کارفرمایش گفت که می خواهد بازنشسته شودتا خانه ای برای خود بسازد و در کنار همسر و نوه هایش دوران پیری را به خوشی سپری کند.
کار فرما از اینکه کارگر خویش را از دست می داد، ناراحت بود ولی نجار خسته بود و به استراحت نیاز داشت. کارفرما از نجار خواست تا قبل از رفتن خانه ای برایش بسازد و بعد بازنشسته شود.
نجار قبول کرد ولی دیگر دل به کار نمی بست، چون می دانست که کارش آینده ای نخواهد داشت. از چوبهای نامرغوب برای ساخت خانه استفاده کرد و کارش را از سر سیری انجام داد.
وقتی کارفرما برای دیدن خانه آمد، کلید خانه را به نجار داد و گفت: این خانه هدیه من به شماست، بابت زحماتی که در طول این سالها برایم کشیده اید.
نجار وارفت، او در تمام این مدت در حال ساختن خانه ای برای خودش بود و حالا مجبور بود در خانه ای زندگی کند که اصلا خوب ساخته نشده بود!


نظرات شما ()

از: بهلول  پنج شنبه 86/11/11  ساعت 2:53 عصر  

راز یک موفقیت!

چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند. بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست، شما به زودی خواهید مرد.
دو قورباغه، این حرفها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر، دائما به آنها می گفتند که دست از تلاش بردارید. چون نمی توانید از گودال خارج شوید، به زودی خواهید مرد.
بالاخره یکی از دو قورباغه، تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. او بی درنگ به داخل گودال پرتاب شد و مرد.
اما قورباغه دیگر با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. بقیه قورباغه ها فریاد می زدند که دست از تلاش بردار. اما او با توان بیشتری تلاش کرد و بالاخره از گودال خارج شد.
وقتی از گودال بیرون آمد، بقیه قورباغه ها از او پرسیدند:«مگر تو حرفهای ما را نشنیدی؟»
معلوم شد قورباغه ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فکر می کرده دیگران او را تشویق می کنند.


نظرات شما ()

از: بهلول  چهارشنبه 86/11/10  ساعت 10:59 عصر  

روانشناسی پیروزی

 آنچه اندیشه می کنید همان را بدست می آوردید.


نظرات شما ()
<      1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

هفتاد بلا
[عناوین آرشیوشده]

فهرست


30279 :کل بازدید
73 :بازدید امروز
1 :بازدید دیروز

اوقات شرعی


درباره خودم


بهلول عاقل

لوگوی خودم


بهلول عاقل

لوگوی دوستان












لوگوی دوستان


لینک دوستان


راهنما

اشتراک


 

آرشیو


زمستان 1386

طراح قالب